الان دوباره خواندم اين نوشته ات را...
دوستش داشتم..
راستش دوست نداشتم تنها شاهد و ناظر باشم... ولي دوست هم نداشتم آخرش اين همه تلخ شود برايم... ولي آخرش هم من تلخ شدم و هم تنها شدك يك شاهد.. يك ناظر كه تنها مي تواند نگاه كند و خودش را مجبور كند كه درك كند.
هر آنچه مرا نكشد
قوي ترم مي كند..
نيچه
زماني را شاهد قامت ديگران شدي آنگونه كه ديگر هيچ قامتي توان تسلاي شاهدت را نداشت.تنها شاهدي ماندي بي قامت.روزگار ديگري شاهد با قامتي نظاره گر قامت به جا مانده از تو بر روي آن نيمكت خواهد شد و شاهدي مي سازد بزرگتر از شاهد تو، جا مي گذارد قامتش را آنجا براي ديگري و اين قصه تكرار مي شود تا هميشه، كه هميشگي بماند بودن شاهداني بزرگ بي قامت براي همگان.
من نام كسي نخوانده ام الا تو
با هيچ كسي نمانده ام الا تو
عيد آمد و من خانه تكاني كردم
از دل همه را تكانده ام الا تو