سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی روزهای ما دیگر شماره نمی اندازند.

ارسال‌کننده : در : 88/10/20 11:0 صبح

من، خلوتم اکنون. خاکستری 5 عصرم. به همان دنجی .

پا بر دل سخت، سر به آسمان بلند می‌کنم. لبخند می‌زنم.

من چه بگویم وقتی مرا صدا می‌زنی؟ چه باید بگویم وقتی مرا صدا می‌زنی؟ چه می‌توانم بگویم در خواب؟ تنها در خواب؟ من چه کنم با سردی صبح؟ چه کنم با غربت میان روز با خاطر خواب؟

کاری نمی‌کنم. لبخند می‌زنم.

کسی را که خسته‌ی جسم است در آغوش بگیر، بعد تکانش بده. کسی را که خسته‌ی روح است اول دوست داشته‌باش، بعد در آغوش بگیر، بعد تکانش بده.

من، دل‌تنگ نیستم. دل‌گرفته نیستم. هیچ‌چیز نیستم. من بی‌حس نیستم. دست من خالی‌ست. قلب من خالی‌ست. و حس آزادی عمیقی دارم. سرسختانه در  انتظار خستگان روحم.

اکنون می‌توانم از سراشیبی عادت بالا بروم.




کلمات کلیدی :