ارسالکننده : در : 88/12/14 6:34 عصر
به میخواره که صمّ بکم پشت یک مشت بطری خالی و یکی دو تا بطری پر نشسته بود گفت: - چهکار داری میکنی؟
میخواره با لحن غمزدهای جواب داد: - می میزنم.
- می میزنی که چی؟
- که فراموش کنم.
- که چی را فراموش کنی؟
- سرشکستگیم را.
- سرشکستگی از چی؟
- سرشکستگی میخواره بودنم را.
...
شازده کوچولو.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 88/12/8 8:46 عصر
من همیشه عمیقتر از زندگی، به رؤیا فرورفتهام .
عشق باشد، به دادم رسد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 88/12/1 10:0 صبح
آمادهای که بروی، سر قرار. قبول، رفتن قرار است، ماندن هم قرار است.. ماندن دشوارتر است یا رفتن؟ من میگویم: ماندن قرارتر است. آمادهی آمادهای. آرایششده حتی.. ماندن دشوارتر است یا مبارزه؟ من میگویم: برای رفتن باید آرایشتر کرد. حرفت آماده، پیکرت آماده، گلویت آماده...همه چیز جز...
رفتن یکباره اتفاق نمیافتد. رفتن توی تمام شدن تحمل تو برای گریه اتفاق میافتد، توی زمان و به خاطر یک دلیل قرص و محکم. یک دلیل مبارک.
مینشینی. ناگهان. به گریه. به گریه. به گریه. یک دستمال داری، رنگی رنگی. خیلی هم رنگی رنگی نه، به اندازهی رنگ یک خط چشم مشکی.
شاید اگر دستمالم رنگیتر میبود، میشد که بروم.
نمیدانم تسلیم دشوارتر است یا مبارزه. من میگویم: ماندن، یعنی نشده که به خودت حق بدهی.
کلمات کلیدی :