سفارش تبلیغ
صبا ویژن

...

ارسال‌کننده : در : 89/5/17 11:28 صبح

  دلم می‌خواست به هیچ برسم تا خیالت راحت بشه، ولم کنی. بدبخت شدم. ولم کن دیگه!!




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : در : 89/5/13 10:22 صبح

خانه ساکت است. ساکت نوشتنی. 

گاهی هست که تو هیچ‌کار نمی‌کنی. قاعدتاً نباید خسته باشی اما هستی. من خیلی وقت است که هیچ‌کاری نکرده‌ام. خسته‌ی خسته نیستم اما وقتی مثل امروز، مثل الان که خانه ساکت است و می‌دانم که ساکت نوشتنی است، می‌فهمم که می‌خواهم آزاد کنم فکر را. رها کنم سرم را.

من، روزی روزگاری از تردید کردن خوشحال بودم. از تردید کردن در همه چیز. احمق بودم. من نمی‌توانم این نوشته‌ها را بپیچانم یا زیبا کنم. من نمی‌دانم چه چیز هستم. من حتی نمی‌دانم که چه چیز نیستم. من می‌دانم که بسیار بسیار فکر کرده‌ام به این که چه چیز هستم و بسیار بسیار کمتر از همه‌ی آدم‌های دنیا می‌دانم که چه چیز می‌خواهم. کمتر از همه‌ی کسانی که می‌شناسم. من در برداشتن هر قدمی تردید دارم. من توی حرف حرف این نوشته تردید دارم. به خدا. من، فریاد می‌زنم برای همه‌ی آدم‌ها، برای همه‌ی 18 ساله‌ها که مثل من احمق نباشند، برداشتن یه قدم با اطمینان هزاربار بهتر از نشستن و فکر کردن و تردید کردن در قدم‌هایی است که هرگز برنخواهی داشت.




کلمات کلیدی :