اینجا چراغی روشنه
ببین، یک ظرف شیشهای تصور کن، شکستنی. ظرف خیلی خوشگلی و خوب طبیعتاً خیلی شکستنی. فرض کن کسی رسیده و دارد به ظرف تلنگر میزند. و میدونیم، همه، که ترک خوردن صدای برندهای داره. صدای برندهی دلخراشی. و شکستن صدای یکبارهی تمامکنندهای.
ساختن هر رابطه، ساختن یک حسه. و من چطوری بگم؟ هیچچیز توی دنیا نیست مثل حست که اینهمه مال تو باشه، متعلق به تو باشه، تو مسئولش باشی، اصلا خود گل شازده کوچولو. و تنها چیزیه که باید با همهی قدت سرش وایسی. ساختن یک رابطه، نگاه کردن به کسیه با حسی که فقط متعلق به توئه و باور دارم تو هیچوقت خود یک آدم رو نمیبینی، تو حس خودت رو معنی میکنی و نسبت میدی.
فرض کن هوس دارم، هوس مدام چارهناپذیری دارم که ظرف رو هزارپاره کنم، فقط برای اینکه صدای شکستنش رو بشنوم.
گفتن احساس، حسی توی چنین هواییست.
کلمات کلیدی :