سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وجود نداشتنی

ارسال‌کننده : در : 88/7/13 12:28 عصر

در خیالم مردی در امتداد راهی خیس از باران می‌رفت. به عمق شب می‌رفت . مردی که نمی‌شناختم. مردی در خیالم، که بیش از این تصور از او نمی‌خواستم. پشت به من، در امتداد راهی در خاطر خود. هرگز به بیش از این نمی‌اندیشیدم.

هوای خیابان‌ها و کوچه‌ها، و هوای خاکستری بعد از ظهر، برای من سنگین شده. تلخی، وقتی که نتوانی باورش کنی تبدیل به شعر می‌شود. می‌ترسم از آینده، زمانی که همین‌طور که می‌گویم و می‌گویند و می‌خندیم، صدایی در من شعر می‌خواند و دلی گریه می‌کند.

کافی بود برای من، که به هنگام بغض و بهت و گریه، مردی را نظاره کنم که مغموم و در سکوت، راه باران خود را می‌رفت. بیش از این نمی‌خواستم، حتی اینکه آخر راه را بدانم یا بمانم آنجا، به انتظار.

ندیدنی‌های من زیباتر است، حتی دیدنی‌هایم پیش از آن‌که حضور پیدا کنند. بنا کنم دنیایی را بر پندار خود؟




کلمات کلیدی :

اشتباه من

ارسال‌کننده : در : 88/7/4 6:40 عصر

به نظر می‌رسد اشتباهی پیش‌آمده. تو شرم‌گین حرف و رفتار آدم‌ها می‌شوی و چاره‌ای نداری. تو شرم‌گین حرف و رفتار آدم‌هایی و خجول‌تر از جدال، از دعوا. 

تو زیبایی درونت رو از دست می‌دهی. تو می‌خواهی، نزدیک می‌شوی و ناگهان همه‌چیز خراب می‌شود: آدم‌ها تو را تحقیر می‌کنند و تو باور می‌کنی.




کلمات کلیدی :