سومان
... خواستم همانجا ببوسم، گفتم چیزی نمیگوید که. به کسی هم نمیگوید، نه به پدرش میگوید و نه به مادر من. داد هم نمیزند، یا میخندد یا میزند توی گوشم. گفتم اگر خواست بزند توی گوشم، خوب بزند. آنهمه کتک خوردم چی شد، یک سیلی هم روش، نمیمیرم که. گفتم اگر هم زد، میارزد. یک بوسه به یک سیلی میارزد. به یک سیلی، یک لگد، چهار تا مشت و هزار تا مرگ میارزد .
چشمهایم را بستم و شروع کردم به شمردن. گفتم به ده که رسیدم، میبوسم. گفت: چته دیوانه، چشمهایت را چرا بستی خل خدا؟!! بازکردم. ترسیدم. گفتم اگر ببوسم روزهام باطل میشود، گناه دارد. کاش دیروز از ملاحسن پرسیدهبودم. ملاحسن آنقدر ملای خوبی بود که میگفت: ببوس.
مردی که گورش گم شد/ حافظ خیاوی
کلمات کلیدی :