ابرهای خزانی در ذهن و روح من

ارسال‌کننده : در : 88/6/9 6:34 عصر

از آن‌همه بار، که من و تو، زیر سایه‌ی ابرهای خزانی، راه رؤیاهایمان را پیمودیم، راه به تو رسید و سایه‌ی ابرهای خزانی به من. 

من، همیشه آرزو می‌کردم بیشتر و پیشتر از کلام دوست داشتن تو، حرف دیگری برای گفتن داشتم. شاید آن‌گونه برای تو عزیزتر می‌شدم.




کلمات کلیدی : هزار قناری خاموش در گلوی من